مباني انسانشناختي قدرت نامطلوب
مباني هستيشناختي در نوع نگرش به انسان تأثيرگذار است. بينش مادي صرف به هستي، انکار خدا و گسست ارتباط با مدبّر هستي انساني به وجود ميآورد که خود را پيرو دستورهاي خداوند نميداند و با پنداشتههاي خودبافته، گسترهي عقل
نويسنده: سيدکاظم سيدباقري
مباني هستيشناختي در نوع نگرش به انسان تأثيرگذار است. بينش مادي صرف به هستي، انکار خدا و گسست ارتباط با مدبّر هستي انساني به وجود ميآورد که خود را پيرو دستورهاي خداوند نميداند و با پنداشتههاي خودبافته، گسترهي عقل خويش را چنان گسترده ميکند که خود را رقيب خدا ميانگارد و در برابر او ميايستد. حال آنکه در انسانشناسي قدرت مطلوب، انسان تابع، دوستدار و مورد عنايت خداوند است.
1- انسان؛ قدرت طلب:
انسان همانگونه که ظرفيت کمال، برترشدن و خليفگي خداوندي را دارد، به همان نحو ممکن است موجود قدرتپرست و جاهطلب شود و هيچ امري مانع او براي رسيدن به منافع و مطامع دنيوي نشود. او همواره در کشاکش قدرت و فضيلت درگير است و هنگامي که وارد عرصهي قدرت نامطلوب ميشود، موجود غريزي است که با غلبهي خواستههاي شهواني، تنها هدفش نيل به قدرت و جويش آن است. انسان در قدرت نامطلوب و نامشروع قدرت را به هدف قدرت ميطلبد. در وجود چنين قدرتمندي، توانمنديهاي فطرت کمرنگ يا خاموش شده است و طلب قدرت براي ارضاي خواستههاي خودکامانه و براي رسيدن به منافع شخصي و گروهي است. در اين حالت چندان روُيهي شيطاني او غالب ميشود که به فرمودهي قرآن «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ»: (1) قطعاً بدترين جنبندگان نزد خدا کران و لالهايي هستند که نميانديشند.با همين رويکرد است که خداوند انسانهاي غرق گناه و حق ناپذيران را مرده معرفي ميکند: «إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى»: (2) البتّه تو مردگان را شنوا نميگرداني.
براساس منطق قرآن کريم انسان امکان دارد در مسير حرکتي خود، گرفتار غريزهي حيواني خويش شود و از چارپايان نيز پستتر گردد. (3) صدرالمتألهين در عين نگاه آرمانگرايانه به انسان و توانمندي او براي پيمودن مقامهاي بلند عرفاني، با نگاه واقعبينانه به تمايل او به قدرت نيز اشاره دارد. «صافي نبودن سرشت آدمي کافي است تا حب تفرّد و استخدام در او غالب شود و چنانچه شهوات به گوشت و خون آدمي آميخته است، سلطنت نيز در وي جاري باشد». (4)
در اين گرايش انسان اگر از آن نقطهي والاي انساني دور شود، از حيوان نيز پستتر ميشود. در واقع انسان ميان دو بينهايت قرار دارد؛ از سويي حرکت به طرف تکامل و فراتر از فرشتگان رفتن، از ديگر سو سقوط به اندازهاي که از حيوانات نيز فروتر رود «آنان همانند چارپايان، بلکه گمراهترند. آنان همان بيخبران و غافلانند». (5) مهم آن است که به کداميک از آن دو گرايش يابد، گرايشي که نقش کليدي در قدرت شکل گرفته بازي خواهد کرد.
2-2-2. انکار حقوق شهروندي:
قدرت نامشروع به احقاق حقوق و رضايت شهروندان خويش نميانديشد، بلکه اصولاً مردم را بردگان و مملوکان خويش ميپندارد. بر اين مبنا هرگونه حق آنان را انکار ميکند و در صورتي که در مسير خواست قدرتمداران حرکت نکنند، آنان را شکنجه ميکند. (6) قرآن کريم در ماجراي حضرت موسي (عليهالسلام) روايت ميکند مردم از ترس آزار فرعونيان ايمان نياوردند:«فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِّن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ»: (7) سرانجام کسي به موسي ايمان نياورد مگر فرزنداني از قوم وي در حالي که بيم داشتند از آنکه مبادا فرعون و سران آنها ايشان را آزار رسانند.
در نظر فرومايگان واژگون بسيار مهم مينماياند تا آنجا که براي رسيدن به آنها يا به دست آوردن وسايل (مانند قدرتجويي و مالاندوزي) يکسره انديشه و قواي خود را به کار مياندازند و با هر کس به کشمکش و کينهتوزي بر ميخيزند؛ نگراني و کينهتوزي هر چه بيشتر ريشه کند، صفا و اطمينان و محبّت و خوشبيني بيشتر از ميان ميرود و محيط را جهنّمي ميکند. در جهت ديگر سرخوردگي از خوشيهاي ناپايدار و وهمي و ريشهگرفتن کينهجوييها و بدانديشيها، اينگونه نفوس را تا آن حد دچار بيماري طغيان نفساني و طغيان بر حدود و حقوق ديگران ميگرداند که يگانه لذّت براي آنها، گشودن اين عقدهها و تسکين آلام نفساني، با آزار وشکنجه ديگران ميشود. (8)
قدرتمندان با اين منطق، خود را ارباب مردم ميپندارند و حتي حق انديشيدن و اجازهي تفکر و باور را از ديگران سلب ميکنند؛ در حالي که اين امر ابتداييترين حقوق انساني به شمار ميآيد. براي نمونه فرعون در ماجراي ايمان آوردن ساحران به حضرت موسي (عليهالسلام) گفت:
«قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنتُم بِهِ قَبْلَ أَن آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هَذَا لَمَكْرٌ مَّكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُواْ مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلاَفٍ ثُمَّ لأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ»: (9) آيا پيش از آنکه به شما رخصت دهم، به او ايمان آورديد؟ قطعاً اين نيرنگي است که در شهر به راه انداختهايد تا مردمش را از آن بيرون کنيد. پس به زودي خواهيد دانست. دستها و پاهايتان را يکي از چپ و يکي از راست خواهم بُريد سپس همهي شما را به دار خواهم آويخت.
آيهي بالا نشان ميدهد فرعون جبّار که جنون قدرتطلبي همهي وجود او را فرا گرفته بود، ادعا ميکرد مردم مصر حق ندارند بدون اجازه او عملي انجام دهند يا سخني بگويند. بدون فرمان و اذن او نيز حق انديشيدن و فکر کردن و ايمان آوردن ندارند. (10) قدرتمندان با اين مبنا جامعه اختناق زده و استبدادي به وجود ميآورند که مظهر و نمود بارز آن حکومت طاغوتياني مانند فرعون و نمرود است.
2. خودبسندگي عقل انسان:
در نگرش قدرت مادي عقل مستقل و خودبسنده است و ميتواند با توانمنديهاي نامحدودي که دارد، جامعهي انساني و مسائل سياسي را بدون توجه به وحي بسازد و عمل، رفتار و هنجارهاي زندگي جمعي را سامان دهد. با اين نگره بشري از ساماندهندهي الهي بينياز است و دانش بشري و يافتههاي تجربي - عقلي او همهي امور را تنظيم ميکند. برپايهي اين نظرگاه عقل به معناي خدمتکار نفس و به قول هيوم برده شهوت و خواهشها است. هر هدف يا شيئي خوب خواهد بود، به اين دليل که خواستني است.کار عقل اين است که انرژيهاي نيرومند اما نامنظم، خواهشها و اميال را تنظيم کند و به آن بياموزد چگونه از اقتصاديترين راهها بيشترين ميزان رضايت شخص را کسب کند. (11)همهي انکار پيامبران الهي و اتکا بر آنکه افراد بر پيروي از انديشههاي نياکان و پيشينيان خود پافشاري ميکردهاند، از عقل ابزاري و خودبسندگي آن و احساس بينيازي از آموزههاي الهي ناشي است. خداوند در قرآن ميفرمايد:
«وَ إذا قِيلَ لَهمُ اتَّبعُوا ما أنزَلَ اللهُ قالُوا بَل نَتَّبعُ ما ألفَينا عَلَيه آباءَنا»: (12) و هنگامي که به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پيروي کنيد، ميگويند ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروي ميکنيم.
طبيعي است آن انکارها از حکم و دستور عقل ابزاري برخاسته است که کافران براي توجيه منافع شخصي خود به آن چنگ ميزنند. با اين مبنا قدرتمندان فاسد ميپندارند در ترسيم و طراحي امور جامعه هيچ به وحي و تعليمات وحياني نياز ندارند و عقلي که فرمانبردار خواستههاي مادي انسان است، ميتواند روشنکنندهي همهي زاويههاي زندگي سياسي باشد.
عقل متاع گرانبها و با ارزشي است. در قرآن کريم خداوند بدترين جنبدگان را کساني معرفي ميکند که نميانديشند و تعقل ندارند؛ (13) اما اين تکيه و سفارش به عقل غير از آن است که محک همهي باورها عقل مادي باشد که فقط با شواهد تجربي قابل اثبات است و جز آن ردّ و انکار شود. در نگرش عقل خودبسنده، عقل زميني محوريت مييابد و يافتههاي ديگر از منابع معفت رد ميشود. در اين نگره ادراک فرد، ذهنيت و انديشهي او تنها منبع تلقي مي شود و فقط منافع فردي اين جهاني مهم و برجسته ميشود و در نتيجه عقل ابزاري تکسو نگر بر عقل اصيل همه جانبهگر برتري مييابد و فضاي تحليل و عمل را بر او تنگ ميکند.
اما با توجه به آنکه اين عقل و برداشتهاي آن از اميال، خواستهها، انگيزهها و آرزوهاي انساني متأثر است، به همهي ساحتهاي وجودي انسان آگاهي ندارد، تحليلي که از زندگي مطلوب عرضه ميکند، طبعاً با کاستيهاي مختلف روبه رو خواهد شد و با ناديدهانگاشتن حيات واقعي انسان و تقليل آن به زندگي مادي ميتواند به سامانهي سياسي برسد که همهي دغدغههاي جامعه را در ماديات محدود کرده، او را از افقهاي بلند معنوي محروم کند. در حالي که براي تکميل داشتهها و يافتههاي عقل، آدمي به آموزههاي وحياني و تربيت پيامبران الهي نياز دارد. عقل و تکيه بر فهم آن به معناي بينيازي از وحي نيست، بلکه عقل راهي براي فهم حقيقت وحي نيز هست. اين دو با ياري هم زندگي اجتماعي - سياسي انسان را به مسير سعادت بر ميگردانند.
بسياري انديشوران و نظريه ورزان اجتماعي تکاپوهاي بسيار کردهاند تا مسير هدايت را به انسانها نشان دهند، اما تجربهي تاريخي نشان داده است اين توصيهها پر از سودجويي، خودخواهي، خودپرستي، جستجوي منافع شخصي، به دور از واقعبيني، گزينشي، ناقص و غيرجامع بوده است، اما از آنجا که خداوند آفرينندهي انسان است، به نيازها، خواستهها، هدفها و مطلوبيتهاي او بهتر و بيشتر از هرکسي ديگر آگاهي و اشراف دارد؛ بنابراين براي آنکه به پاسخ کامل و جامع دست يابيم، بهترين مسير از آن خداوند است؛ زيرا خداوند با وحي موقعيت و جايگاه درست را به انسان ميشناساند و او را به سوي سعادت و خوشبختي هدايت ميکند.
پينوشتها:
1.انفال: 22.
2.نمل: 80.
3. فرقان: 44.
4. صدرالمتألهين؛ مبدأ و معاد؛ ص 139.
5. اعراف: 179.
6. تفصيل اين بحث در فصل پنجم خواهد آمد.
7. يونس: 83.
8. سيدمحمود طالقاني؛ پرتوي از قرآن؛ ج 3، ص 62.
9.اعراف: 123 – 124.
10. ناصر مکارم شيرازي و همکاران؛ تفسير نمونه، ج 6، ص 300.
11. آنتوني آربلاستر؛ ظهور و سقوط ليبراليسم غرب؛ ص 51.
12. بقره: 171.
13. إِنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ (انفال: 22).
منبع مقاله : سيدباقري، سيد کاظم؛ (1394)، قدرت سياسي از منظر قرآن کريم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}